هانیه وهابی _ این کتاب قصهی دختری یازدهساله به نام «آبری» را روایت میکند که در یک حادثهی ناگوار رانندگی، پدر و خواهرش را از دست میدهد.
مادر آبری که خود را مقصر قربانی شدن همسر و فرزندش میداند و تعادل روحی چندانی ندارد، آبری را بیخبر، ترک و به شهری دیگر سفر میکند.
«آبری» در افسوس از هم گسستن خانوادهاش به «ورمونت» نقل مکان میکند و با مادربزرگش روزگار میگذراند.
«مامی» که از وضعیت نابسامان روحی نوهاش آگاه است، سعی میکند به «آبری» مفهوم تازهای از داشتن خانواده را بفهماند و به او یادآوری کند که تنها نیست و افرادی هستند که دوستش دارند.
«آبری» کمکم خود را با موقعیت پیشآمده هماهنگ میکند. او «مامی» و همسایگانش را خانوادهی جدید خود قلمداد میکند و برای تسکین غم تنهایی و دوری مادرش، به نوشتن نامه روی میآورد.
مخاطبان دیگر نامههای آبری، پدر، خواهر و دوست خیالیاش هستند. در ادامهی داستان و با بهبودی حال مادر، دخترک با چالشی روبهرو میشود که بین رفتن به خانه و ماندن در «ورمونت» باید یکی را برگزیند.